1378/10/11 00:00

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
خدا گفت:پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم :اگر وقت داشته باشید
خدا لبخندی زد و گفت :وقت من ابدی است .
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی بپرسی ؟
گفتم :چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
خدا پاسخ داد :
اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند،عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند ،اینکه با نگرانی نسبت به آینده فکر می کنند ،زمان حال فراموششان می شود آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند نه در حال ،اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دستهای مرا در دست فشرد و مدتی هردو ساکت ماندیم
سپس پرسیدم.....
به عنوان خالق انسانها ،می خواهید چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
خداوند با لبخند پاسخ داد :
یاد بگیرند که نمی توان دیگران رامجبور به دوست داشتن خود کرد اما ،می توان محبوب دیگران بود
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد ،بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجتد کنیم و سالها وقت لازم است تا آن زخم التیام یابد.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند ،اما بلد نیستند احساسشان را نشان دهند.
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنهارا ببخشند ،بلکه خودشان هم باید خودشان را ببخشند.
ویاد بگیرند که
من اینجا هستم
برای همیشه ...
برچسب ها :